Tuesday, August 28, 2012

Wednesday, July 25, 2012

نامه شاملو به وزارت ارشاد در اعتراض به سانسور شعرهایش

احمد شاملو

نامه شاملو به وزارت ارشاد در اعتراض به سانسور شعرهایش: «حقایق را به‌‌ بهانه ‌‌اخلاقى‌‌ که ‌‌ضوابطش را احساس سرخورده‌‌گى شدید جنسى تعیین کرده‌‌ است لاپوشانى مى‌‌کند. به ‏اعتقاد او هر زنى یک ‌‌روسپى بالقوه‌‌ است / درک‌‌ عامیانه از شعر تا آن‌‌جا است که ‌‌در یک‌‌ مجموعه‌‌ شعرى دستور حذف یکى از موفق‌‌ترین اشعار من، آیدا در آینه را صادر فرموده! / شعر جهان نیازمند ارشاد کارمند تنگ‌‌‌نظر شما نیست‌‌ که‌‌ به‌‌ عقیده ‌‌سخیف‌‌ عوامانه‌‌اش هر شعر که‌‌ هدف‌‌اش گذر از حیوانیت ‌‌به‌‌ انسانیت‌‌ باشد ادبیات فاحشه‌خانه ‌‌است.»
دوم مرداد برابر بود با دوازدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو.

سایت بی‌بی‌سی فارسی به همین مناسبت نامه‌ای از آقای شاملو را برای نخستین بار منتشر می کند که در اعتراض به دستور وزارت ارشاد ایران برای سانسور قسمتهایی از کتاب "همچون کوچه‌ئی بی‌انتها" نوشته شده است.

این کتاب منتخبی است از شعر شاعران جهان با ترجمه و بازسرایی احمد شاملو.

(رسم الخط نویسنده حفظ شده است)

"آقاى عزیز!

با سلام. یادداشتى را که‌‌ ملاحظه‌‌ مى‌‌کنید، هم مى‌‌توانید یک ‌‌نامه‌‌ خصوصى تلقى ‌‌کنید هم مى‌‌توانید در نهایت ‌‌سپاسگزارى‌‌ من به ‌‌دادگاهى‌‌ احاله‌‌ کنید که ‌‌من‌‌ آن را به‌‌ مجلس پر سر و صداى محاکمه‌‌ سانسور تبدیل‌‌ کنم، چون به‌‌ هرحال یکى باید در برابر این‌‌ فشار قد علم‌‌ کند.

من با نکات نخست ۳۸ موردى سانسور مجموعه "همچون کوچه‌‌ئى بى‌‌انتها" که‌‌ بعد به‌‌ یازده‌‌ مورد تخفیف‌‌ داده ‌‌شده به‌‌ شدت ‌‌معترضم. من ‌‌نمى‌‌دانم ‌‌این ‌‌کتاب ‌‌را چه ‌‌کسى، به ‌‌چه‌‌ حقى و با کدام‌‌ صلاحیت‌‌ ویژه ‌‌مورد "بررسى" قرارداده اما آن‌‌ چه ‌‌از ماحصل کار او استنباط مى‌‌شود این‌‌ است که:

۱. کم‌‌ترین ‌‌صلاحیتى براى قضاوت ‌‌شعر ندارد و کم‌‌ مایه‌‌گى‌‌اش‌‌ حتا از خطش‌‌ هم‌‌ پیدا است.

۲. حقایق را به‌‌ بهانه ‌‌اخلاقى‌‌ که ‌‌ضوابطش را احساس سرخورده‌‌گى شدید جنسى تعیین کرده‌‌ است لاپوشانى مى‌‌کند. شدت‌‌ این سرخورده‌‌گى به‌‌ حدى‌‌ است ‌‌که فقط کلمه‌‌ زن او را به‌‌ جبهه‌گیرى در برابر شیطانى ‌‌شدن قطعى برمى‌‌انگیزد. به ‏اعتقاد او هر زنى یک ‌‌روسپى بالقوه‌‌ است‌‌ و در نتیجه به‌‌ شعرى چون "تماس" (که‌‌ مواجهه‌‌ ساده ‌‌زن و مرد را که معمولا براى‌‌ عوام موضوعى حیوانى‌‌ است به‌‌دیدگاهى‌‌ انسانى ‌‌کشانده ‌‌است) از دریچه ‌‌فحشا نظر مى‌‌کند. سرخورده‌‌گى جنسى او به‌‌ حدى‌‌ است‌‌ که‌‌ امر فرموده ‌‌این‌‌ سطور حذف‌‌ شود:

- به‌‌ میخانه مى‌روم، آن‌‌جا که‌‌ ویسکى مثل‌‌ آب جارى ست.
 - دلتنگى‌‌هام به ‌‌باران مى‌‌ماند...
 - احساس‌‌ مى‌‌کنم ‌‌آغوش سردى‌‌ مرا مى‌‌فشارد و لب‌‌هاى یخ‌‌بسته‌‌ئى بر لب‌‌هایم مى‌‌افتد.

ملاحظه‌‌ مى‌‌کنید؟ نمى‌‌دانستیم ‌‌احساس در آغوش ‌‌داشتن مرده‌‌ئى‌‌ که ‌‌دلتنگى‌‌ است ‌‌هم‌‌ آدمى‌زاد سالمى را به ‌‌تحریک‌‌ جنسى مى‌‌کشاند!ـ و آقا که‌‌ در دستگاه‌‌ شما نانى‌‌ نه‌‌ به‌‌ شایسته‌‌گى‌‌ که‌‌ به‌‌ ناحق مى‌‌خورد اسم ‌‌این را گذاشته "رکاکت‌‌الفاظ"ـ چیزى‌‌ که معلوم‌‌ مى‌‌کند ایشان معنى کلماتى را که‌‌ خود به ‌‌کار مى‌‌برد هم نمى‌‌داند!ـ رکاکت ‌‌الفاظ !

۳. در آن شعر تلخ "شکوه‌‌ پرل‌مى‌‌لى" کار از کج‌‌ فهمى و عقده‌‌ جنسى به‌‌ فاجعه کشیده شده. این‌‌جا همان عقده‌‌ئى مبناى قضاوت ‌‌قرار گرفته که ‌‌همان‌‌ ابتدا دست‌‌ صادق قطب‌‌زاده ‌‌را رو کرد: آن‌‌ حشره در تظاهر به‌‌ عفاف قلابى چنان ‌‌پیش رفت ‌‌که ‌‌در یک‌‌ فیلم مستند مربوط به‌‌ مسائل گاودارى دستور داد پستان گاوه را کادر به‌‌ کادر با ماژیک‌‌ سیاه‌‌ کنند که ‌‌مبادا مؤمنان به وسوسه‌‌ شیطان آلوده‌‌شوند!

شکوه‌‌ پرل‌‌مى‌‌لى از یک‌‌ سو حکایت‌‌ سقوط اخلاقى جامعه ‌‌امریکاست ‌‌و از سوى دیگر قصه غم‌‌انگیز لینچ سیاهان ‌‌آمریکا به‌‌ کارگردانى عوامل ضد انسانى گروه کوک‌‌لوکس‌‌کلان. سراسر شعر در فضائى تلخ و غمبار و معترض مى‌‌گذرد. دختران امریکائى به ‌‌دلیل تصورى درست‌‌ یا غلط از قدرت ‌‌جنسى سیاهان، کششى بیمارگونه به‌‌ سوى آن تیره‌‌روزان داشتند ولى همیشه‌‌ از ترس آبستنى و زادن نوزادى سیاه‌‌پوست ادعا مى‌‌کردند که‌‌ مورد تجاوز قرار گرفته‌‌اند تا نتیجه رسوائى‌‌آمیز بعدى را توجیه‌‌ کنند، و به‌‌ این ترتیب‌‌ سیاه بیچاره شکارى مى‌‌شد براى تفریح آدم‌‌کشان ک.ک.ک و لینچ کردن سوژه موردنظر. آقاى سانسورچیان این ‌‌شعر را هم از همان دریچه‌‌ فحشا قضاوت‌‌ کرده ‌‌به‌‌ حذف ‌‌یک‌‌ صفحه‌‌ کامل‌‌ و چندین‌‌ سطر مهم ‌‌آن‌‌ در صفحات ۳۲ تا ۳۴ فتوا صادر فرموده ‌‌است. او با مخدوش‌‌ کردن واقعیتى ضد انسانى درحقیقت‌‌ بى ‌‌آن‌‌که‌‌ بفهمد از فساد جامعه امریکا دفاع‌‌ کرده‌‌است. این‌‌ حذف‌‌هاى بى‌‌ منطق در مجموع چیزى جز مشاهده یک‌‌ فاجعه با چشم لوچ نیست. ایشان‌‌ حتا در کشاکش فاجعه ‌‌نیز مسأله‌‌ را از زاویه‌‌ تحریک ‌‌میل جنسى نگاه‌‌ مى‌‌کند. به‌‌ عقیده‌‌ شما این ‌‌شخص صاحب روان سالمى ‌‌است؟

۴. دستور قلع و قمعى که‌‌ براى دو سطر از صفحه ۲۱۸ صادر فرموده‌‌اند البته‌‌ مرا سخت مجاب ‌‌کرد: وقتى‌‌ که‌‌ شتر براى ‌‌آدم جاذبه ‌‌جنسى داشته ‌‌باشد دیگر کره‌‌ سکسى ماه جاى‌‌ خودش را دارد!

۵. درک‌‌ عامیانه از شعر تا آن‌‌جا است که ‌‌در یک‌‌ مجموعه‌‌ شعرى دستور حذف یکى از موفق‌‌ترین اشعار من، آیدا در آینه را صادر فرموده!

از من دورباد که‌‌ قصد چغلى‌‌کردن داشته‌‌ باشم ولى واقعا سیاست‌‌هاى یک‌‌ بام و دو هواى ‌‌شما است‌‌ که‌‌ مرا به ‌‌این لجن زار هم هدایت‌‌ مى‌‌کند.ـ سوآل ‌‌این ‌‌است:

چرا جلو رمان ‌‌که‌‌ کشش و نتیجتا خواننده ‌‌بیشترى‌‌ دارد از این‌‌ سنگ‌‌ها پرتاب‌‌ نمى‌‌شود؟ آیا رمان "خانه‌‌ ارواح" و مجموعه "جاودانگى" را خوانده‌‌اید؟ درحالى‌‌که شعر، با این که نسبت‌‌ به رمان خواننده‌‌گان متعال‌ترى‌‌دارد که ‌‌با خواندن کلمه ‌‌پستان دندان‌‌هاى‌‌شان کلید نمى‌‌شود و مقوله‌‌ئى‌‌ است به‌‌ کلى خارج از دسترس عوام، کار سخت‌‌گیرى به ‌‌این‌‌جا مى‌‌کشد؟

اسم‌‌ این رسوائى تبعیض نیست؟

من ‌‌در کمال حماقت ‌‌امتحانا در چند مورد لطمه‌‌ زدن به‌‌ شعر را آزمایش ‌‌کردم ولى دست آخر به‌‌ این نتیجه رسیدم که‌‌ بهتر است‌‌ با تأسى به‌‌ شما کل کتاب را سانسور کنم و از خیر نشرش بگذرم.

شعر جهان نیازمند ارشاد کارمند تنگ ‌‌نظر شما نیست‌‌ که‌‌ به‌‌ عقیده ‌‌سخیف‌‌ عوامانه‌‌اش هر شعر که‌‌ هدف‌‌اش گذر از حیوانیت ‌‌به‌‌ انسانیت‌‌ باشد ادبیات فاحشه ‌‌خانه ‌‌است.

والسلام
 احمد شاملو
 ۲۴/۶/۷۲"
 

ناخواسته تنور انتخابات را داغ نکنیم.

با توجه به  تحریکات انجام شده توسط برخی از اصلاح طلب‌ها برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری آینده بهتر است گروه‌های تحریم کننده انتخابات و اعضای شبکه‌های اجتماعی بسیار دقت کنند ، که حتی مخالفتشان با امر شرکت در انتخابات باعث داغ شدن موضوع انتخابات نشود. بهتر است  ما مبلغ  نا خواسته نام آن‌ها نباشیم ، و تنور انتخابات را برایشان گرم نکنیم.
اصلاح طلب‌ها هم بهتر است بر سر شرایط خود مبنی بر آزادی همه زندانیان سیاسی و رهبران جنبش و آزادی مطبوعات و ..... پای بفشرند .و مطمئن باشند تا این شرایط به وجود نیاید در صورت 1 درصد که در رقابت پیروز هم شوند نقشی بیش از یک تدارکاتچی را در نخواهند داشت. با تفاوت اینکه در زمان سید محمد خاتمی با وجود مجلس اصلاح طلب و جامعه‌ای که اکثرت آن  مطیع و پشتیبان ایشان بود، چنین نقشی پیدا کرد.  حال آنکه آن شرایط اصلاً وجود هم ندارد  و اگر بهترین افراد حتی میر حسین موسوی هم بخواهد وارد گود شوند ، سرنوشت بهتری از بازرگان و بنی ‌صدر نخواهند داشت و همه خرابکاری‌های احمدی نژاد هم روی سرشان خواهد ریخت و این مجلس اصولگرا و مزدور دمار از روزگارتان در می‌آورند . گمان نمی‌کنم ، در افرادی مثل آقای نوری چنین اراده قوی وجود داشته باشند که به خاطر مردم وارد گود شوند و اگر  وارد گود شوند فقط نقش گرم کننده تنور انتخابات را بازی می‌کنند و لاغیر .
نظر من بر این است که تا بر آورده شدن خواسته‌های حداقلی (آزادی همه زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات  )اسم انتخابات را هم به زبان نیاوریم .  
تقلب در انتخابات 88

Sunday, June 17, 2012

عکس علی شریعتی و سهراب سپهری

دکتر علی شریعتی و سهراب سپهری





صداي پاي آب
اهل كاشانم.
روزگارم بد نيست‌.


تكه ناني دارم ، خرده هوشي‌، سر سوزن ذوقي‌.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت‌.
دوستاني ، بهتر از آب روان‌.

و خدايي كه در اين نزديكي است‌:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب‌، روي قانون گياه‌.

من مسلمانم‌.
قبله ام يك گل سرخ‌.
جانمازم چشمه‌، مهرم نور.
دشت سجاده من‌.
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم‌.
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف‌.
سنگ از پشت نمازم پيداست‌:
همه ذرات نمازم متبلور شده است‌.
من نمازم را وقتي مي خوانم


كه اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پي«تكبيره الاحرام» علف مي خوانم‌،
پي «قد قامت» موج‌.

كعبه ام بر لب آب ،
كعبه ام زير اقاقي هاست‌.
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود
شهر به شهر.

«حجر الاسو » من روشني باغچه است‌.

اهل كاشانم‌.
پيشه ام نقاشي است‌:
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود.


چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم
پرده ام بي جان است‌.
خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است‌.

اهل كاشانم
نسبم شايد برسد
به گياهي در هند، به سفالينه اي از خاك " سيلك " .
نسبم شايد، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد.

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف‌،
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي ،
پدرم پشت زمان ها مرده است‌.
پدرم وقتي مرد. آسمان آبي بود،
مادرم بي خبر از خواب پريد، خواهرم زيبا شد.
پدرم وقتي مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟


من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند؟

پدرم نقاشي مي كرد.
تار هم مي ساخت‌، تار هم مي زد.
خط خوبي هم داشت‌.

باغ ما در طرف سايه دانايي بود.
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه‌،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آينه بود.
باغ ما شايد ، قوسي از دايره سبز سعادت بود.
ميوه كال خدا را آن روز ، مي جويدم در خواب‌.
آب بي فلسفه مي خوردم‌.
توت بي دانش مي چيدم‌.
تا اناري تركي برميداشت‌، دست فواره خواهش مي شد.
تا چلويي مي خواند، سينه از ذوق شنيدن مي سوخت‌.
گاه تنهايي‌، صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد.
شوق مي آمد، دست در گردن حس مي انداخت‌.


فكر ،بازي مي كرد.
زندگي چيزي بود ، مثل يك بارش عيد، يك چنار پر سار.
زندگي در آن وقت ، صفي از نور و عروسك بود،
يك بغل آزادي بود.
زندگي در آن وقت ، حوض موسيقي بود.

طفل ، پاورچين پاورچين‌، دور شد كم كم در كوچه
سنجاقك ها.
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خيالات سبك بيرون
دلم از غربت سنجاقك پر.

من به مهماني دنيا رفتم‌:
من به دشت اندوه‌،
من به باغ عرفان‌،
من به ايوان چراغاني دانش رفتم‌.



رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته كوچه شك ،
تا هواي خنك استغنا،
تا شب خيس محبت رفتم‌.
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق‌.
رفتم‌، رفتم تا زن‌،
تا چراغ لذت‌،
تا سكوت خواهش‌،
تا صداي پر تنهايي‌.

چيزهايي ديدم در روي زمين‌:
كودكي ديم‌، ماه را بو مي كرد.
قفسي بي در ديدم كه در آن‌، روشني پرپر مي زد.
نردباني كه از آن ، عشق مي رفت به بام ملكوت‌.
من زني را ديدم ، نور در هاون مي كوفت‌.
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزي بود، دوري شبنم بود،
كاسه داغ محبت بود.

من گدايي ديدم‌، در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست



و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز.

بره اي ديدم ، بادبادك مي خورد.
من الاغي ديدم‌، ينجه را مي فهميد.
در چراگاه «نصيحت» گاوي ديدم سير.

شاعري ديدم هنگام خطاب‌، به گل سوسن مي گفت: «شما»

من كتابي ديدم ، واژه هايش همه از جنس بلور.
كاغذي ديدم ، از جنس بهار،
موزه اي ديدم دور از سبزه‌،
مسجدي دور از آب‌.
سر بالين فقيهي نوميد، كوزه اي ديدم لبريز سوال‌.

قاطري ديدم بارش«انشا»
اشتري ديدم بارش سبد خالي« پند و امثال.»


عارفي ديدم بارش «تننا ها يا هو.»

من قطاري ديدم ، روشنايي مي برد.
من قطاري ديدم ، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت .
من قطاري ديدم‌، كه سياست مي برد ( و چه خالي مي رفت‌.)
من قطاري ديدم‌، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد.
و هواپيمايي‌، كه در آن اوج هزاران پايي
خاك از شيشه آن پيدا بود:
كاكل پوپك ،
خال هاي پر پروانه‌،
عكس غوكي در حوض
و عبور مگس از كوچه تنهايي‌.
خواهش روشن يك گنجشك‌، وقتي از روي چناري به زمين
مي آيد.

و بلوغ خورشيد.
و هم آغوشي زيباي عروسك با صبح‌.

پله هايي كه به گلخانه شهوت مي رفت‌.


پله هايي كه به سردابه الكل مي رفت‌.
پله هايي كه به قانون فساد گل سرخ
و به ادراك رياضي حيات‌،
پله هايي كه به بام اشراق‌،
پله هايي كه به سكوي تجلي مي رفت‌.

مادرم آن پايين
استكان ها را در خاطره شط مي شست‌.

شهر پيدا بود:
رويش هندسي سيمان ، آهن ، سنگ‌.
سقف بي كفتر صدها اتوبوس‌.
گل فروشي گل هايش را مي كرد حراج‌.
در ميان دو درخت گل ياس ، شاعري تابي مي بست‌.
پسري سنگ به ديوار دبستان مي زد.
كودكي هسته زردآلو را ، روي سجاده بيرنگ پدر تف
مي كرد.


و بزي از «خزر» نقشه جغرافي ، آب مي خورد.

بند رختي پيدا بود : سينه بندي بي تاب‌.

چرخ يك گاري در حسرت واماندن اسب‌،
اسب در حسرت خوابيدن گاري چي ،
مرد گاري چي در حسرت مرگ‌.

عشق پيدا بود ، موج پيدا بود.
برف پيدا بود ، دوستي پيدا بود.
كلمه پيدا بود.
آب پيدا بود ، عكس اشيا در آب‌.
سايه گاه خنك ياخته ها در تف خون‌.
سمت مرطوب حيات‌.
شرق اندوه نهاد بشري‌.
فصل ول گردي در كوچه زن‌.


بوي تنهايي در كوچه فصل‌.

دست تابستان يك بادبزن پيدا بود.

سفر دانه به گل .
سفر پيچك اين خانه به آن خانه‌.
سفر ماه به حوض‌.
فوران گل حسرت از خاك‌.
ريزش تاك جوان از ديوار.
بارش شبنم روي پل خواب‌.
پرش شادي از خندق مرگ‌.
گذر حادثه از پشت كلام‌.

جنگ يك روزنه با خواهش نور.
جنگ يك پله با پاي بلند خورشيد.
جنگ تنهايي با يك آواز.


جنگ زيبايي گلابي ها با خالي يك زنبيل‌.
جنگ خونين انار و دندان‌.
جنگ «نازي» ها با ساقه ناز.
جنگ طوطي و فصاحت با هم‌.
جنگ پيشاني با سردي مهر.

حمله كاشي مسجد به سجود.
حمله باد به معراج حباب صابون‌.
حمله لشگر پروانه به برنامه ' دفع آفات ' .
حمله دسته سنجاقك‌، به صف كارگر ' لوله كشي ' .
حمله هنگ سياه قلم ني به حروف سربي‌.
حمله واژه به فك شاعر.

فتح يك قرن به دست يك شعر.
فتح يك باغ به دست يك سار.
فتح يك كوچه به دست دو سلام‌.



فتح يك شهر به دست سه چهار اسب سواري چوبي‌.
فتح يك عيد به دست دو عروسك ، يك توپ‌.

قتل يك جغجغه روي تشك بعد از ظهر.
قتل يك قصه سر كوچه خواب .
قتل يك غصه به دستور سرود.
قتل يك مهتاب به فرمان نيون‌.
قتل يك بيد به دست «دولت.»
قتل يك شاعر افسرده به دست گل يخ‌.

همه روي زمين پيدا بود:
نظم در كوچه يونان مي رفت‌.
جغد در «باغ معلق» مي خواند.
باد در گردنه خيبر ، بافه اي از خس تاريخ به خاور
مي راند.
روي درياچه آرام «نگين» ، قايقي گل مي برد.



در بنارس سر هر كرچه چراغي ابدي روشن بود.

مردمان را ديدم‌.
شهرها را ديدم‌.
دشت ها را، كوه ها را ديدم‌.
آب را ديدم ، خاك را ديدم‌.
نور و ظلمت را ديدم‌.
و گياهان را در نور، و گياهان را در ظلمت ديدم‌.
جانور را در نور ، جانور را در ظلمت ديدم‌.
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت ديدم‌.

اهل كاشانم‌، اما


شهر من كاشان نيست‌.
شهر من گم شده است‌.
من با تاب ، من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام‌.

من در اين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم‌.
من صداي نفس باغچه را مي شنوم‌.
و صداي ظلمت را ، وقتي از برگي مي ريزد.
و صداي ، سرفه روشني از پشت درخت‌،
عطسه آب از هر رخنه سنگ ،
چكچك چلچله از سقف بهار.
و صداي صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهايي‌.
و صداي پاك ، پوست انداختن مبهم عشق‌،
متراكم شدن ذوق پريدن در بال
و ترك خوردن خودداري روح‌.
من صداي قدم خواهش را مي شنوم
و صداي ، پاي قانوني خون را در رگ‌،
ضربان سحر چاه كبوترها،
تپش قلب شب آدينه‌،


جريان گل ميخك در فكر،
شيهه پاك حقيقت از دور.
من صداي وزش ماده را مي شنوم
و صداي ، كفش ايمان را در كوچه شوق‌.
و صداي باران را، روي پلك تر عشق‌،
روي موسيقي غمناك بلوغ‌،
روي آواز انارستان ها.
و صداي متلاشي شدن شيشه شادي در شب‌،
پاره پاره شدن كاغذ زيبايي‌،
پر و خالي شدن كاسه غربت از باد.

من به آغاز زمين نزديكم‌.
نبض گل ها را مي گيرم‌.
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب‌، عادت سبز درخت‌.

روح من در جهت تازه اشيا جاري است .


روح من كم سال است‌.
روح من گاهي از شوق ، سرفه اش مي گيرد.
روح من بيكار است‌:
قطره هاي باران را، درز آجرها را، مي شمارد.
روح من گاهي ، مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد.

من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن‌.
من نديدم بيدي‌، سايه اش را بفروشد به زمين‌.
رايگان مي بخشد، نارون شاخه خود را به كلاغ‌.
هر كجا برگي هست ، شور من مي شكفد.
بوته خشخاشي‌، شست و شو داده مرا در سيلان بودن‌.

مثل بال حشره وزن سحر را مي دانم‌.
مثل يك گلدان ، مي دهم گوش به موسيقي روييدن‌.
مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم‌.
مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم‌.


مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش هاي بلند ابدي‌.

تا بخواهي خورشيد ، تا بخواهي پيوند، تا بخواهي تكثير.

من به سيبي خوشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه‌.
من به يك آينه‌، يك بستگي پاك قناعت دارم‌.
من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد.
و نمي خندم اگر فلسفه اي ، ماه را نصف كند.
من صداي پر بلدرچين را ، مي شناسم‌،
رنگ هاي شكم هوبره را ، اثر پاي بز كوهي را.
خوب مي دانم ريواس كجا مي رويد،
سار كي مي آيد، كبك كي مي خواند، باز كي مي ميرد،
ماه در خواب بيابان چيست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشك لذت ، زير دندان هم آغوشي‌.

زندگي رسم خوشايندي است‌.


زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ‌،
پرشي دارد اندازه عشق‌.
زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو
برود.
زندگي جذبه دستي است كه مي چيند.
زندگي نوبر انجير سياه ، كه در دهان گس تابستان است‌.
زندگي ، بعد درخت است به چشم حشره‌.
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است‌.
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد.
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست‌.
خبر رفتن موشك به فضا،
لمس تنهايي «ماه» ، فكر بوييدن گل در كره اي ديگر.

زندگي شستن يك بشقاب است‌.

زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است‌.


زندگي «مجذور» آينه است‌.
زندگي گل به «توان» ابديت‌،
زندگي «ضرب» زمين در ضربان دل ما،
زندگي « هندسه» ساده و يكسان نفسهاست‌.

هر كجا هستم ، باشم‌،
آسمان مال من است‌.
پنجره‌، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است‌.
چه اهميت دارد
گاه اگر مي رويند
قارچهاي غربت؟

من نمي دانم
كه چرا مي گويند: اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر
زيباست‌.
و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست‌.
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را بايد شست‌، جور ديگر بايد ديد.


واژه ها را بايد شست .
واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد.

چترها را بايد بست‌.
زير باران بايد رفت‌.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت‌.
دوست را، زير باران بايد ديد.
عشق را، زير باران بايد جست‌.
زير باران بايد با زن خوابيد.
زير باران بايد بازي كرد.
زير باران بايد چيز نوشت‌، حرف زد، نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي ،
زندگي آب تني كردن در حوضچه «اكنون» است‌.

رخت ها را بكنيم‌:


آب در يك قدمي است‌.

روشني را بچشيم‌.
شب يك دهكده را وزن كنيم‌، خواب يك آهو را.
گرمي لانه لكلك را ادراك كنيم‌.
روي قانون چمن پا نگذاريم‌.
در موستان گره ذايقه را باز كنيم‌.
و دهان را بگشاييم اگر ماه در آمد.
و نگوييم كه شب چيز بدي است‌.
و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ‌.

و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ ، اين همه سبز.

صبح ها نان و پنيرك بخوريم‌.
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام‌.
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت‌.


و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست
و كتابي كه در آن ياخته ها بي بعدند.
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد.
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون‌.
و بدانيم اگر كرم نبود ، زندگي چيزي كم داشت‌.
و اگر خنج نبود ، لطمه ميخورد به قانون درخت‌.
و اگر مرگ نبود دست ما در پي چيزي مي گشت‌.
و بدانيم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون
مي شد.
و بدانيم كه پيش از مرجان خلايي بود در انديشه
درياها.

و نپرسيم كجاييم‌،
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را.

و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست‌.
و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي است‌.
و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي‌، چه شبي داشته اند.



پشت سر نيست فضايي زنده‌.
پشت سر مرغ نمي خواند.
پشت سر باد نمي آيد.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است‌.
پشت سر روي همه فرفره ها خاك نشسته است‌.
پشت سر خستگي تاريخ است‌.
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سر دسكون مي ريزد.

لب دريا برويم‌،
تور در آب بيندازيم
و بگيريم طراوت را از آب‌.

ريگي از روي زمين برداريم
وزن بودن را احساس كنيم‌.

بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم


(ديده ام گاهي در تب ، ماه مي آيد پايين‌،
مي رسد دست به سقف ملكوت‌.
ديده ام‌، سهره بهتر مي خواند.
گاه زخمي كه به پا داشته ام
زير و بم هاي زمين را به من آموخته است‌.
گاه در بستر بيماري من‌، حجم گل چند برابر شده است‌.
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس‌.)
و نترسيم از مرگ
(مرگ پايان كبوتر نيست‌.
مرگ وارونه يك زنجره نيست‌.
مرگ در ذهن اقاقي جاري است‌.
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد.
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد.
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان‌.
مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند.
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است‌.
مرگ گاهي ريحان مي چيند.
مرگ گاهي ودكا مي نوشد.
گاه در سايه است به ما مي نگرد.
و همه مي دانيم



ريه هاي لذت ، پر اكسيژن مرگ است‌.)

در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپر هاي
صدا مي شنويم‌.

پرده را برداريم :
بگذاريم كه احساس هوايي بخورد.
بگذاريم بلوغ ، زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند.
بگذاريم غريزه پي بازي برود.
كفش ها را بكند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند.
چيز بنويسد.
به خيابان برود.

ساده باشيم‌.


ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت‌.

كار ما نيست شناسايي «راز» گل سرخ ،
كار ما شايد اين است
كه در «افسون» گل سرخ شناور باشيم‌.
پشت دانايي اردو بزنيم‌.
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم‌.
صبح ها وقتي خورشيد ، در مي آيد متولد بشويم‌.
هيجان ها را پرواز دهيم‌.
روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنيم‌.
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي " هستي " .
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم‌.
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم‌.
نام را باز ستانيم از ابر،
از چنار، از پشه‌، از تابستان‌.
روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم‌.
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم‌.

كار ما شايد اين است


كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم‌.

Friday, February 10, 2012

آقای شیمون پرز ، پیام صلح و دوستی شما پوشالی است.

آقای شیمون پرز ، پیام و صلح دوستی شما پوشالی است ، از یک طرف پیام صلح میدهید و از طرف دیگری دست به ترور دانشمندان ایرانی میزنید. شما با برنامه هسته ای ایران  مشکل دارید با دانشمندان و سرمایه های کشور ما که سرمایه های حال و آینده ایران هستند چه کار دارید . اینگونه کارهای شما منجر به ماندگاری رژیم جمهوری اسلامی میشود ، چون موجب تحریک  غرور ملی ایرانیان میشود . گاهی که فکر میکنم که کشورهائی مثل اسرائیل ، عربستان ، امارات و .... ایرانی ضعیف را آرزو دارند . دستم در مبارزه  در برابر  استبداد رژیم میلرزد.ما یک ایران قدرتمند و آزاد میخواهیم ، نه یکه ایران آزاد و ضعیف . 



Monday, January 30, 2012

نامه بدون سلام حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی به آیت الله خمینی در سال 58 + عکس نامه

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
محضر مقدس رهبر و استاد عظیم‌الشأن امام خمینی دام‌ظله‌
" چه خوب بود ضرورتی برای نوشتن این مطالب در این شرایط نبود، اما مع‌الاسف پس از بحث و بررسی تذکر ندادن را گناه تشخیص دادیم و تذکر دادن را وظیفه " و لذا برخلاف میل و احساس و به حکم عقل و مسئولیت موارد زیر را به اختصار به نظر شریف می‌رسانیم:

1. با تحلیل منطقی و تجربه می دانستیم و می‌دانیم پذیرفتن مسئولیت ‌های بزرگ (مخصوصاً اجرایی) در چنین شرایطی خواهی نخواهی سقوط اعتبار انسان را به همراه دارد و در مقابل انزوا گزیدن و گاهی انتقاد و اظهار نظر کردن آسایش و اعتبار می‌آورد و انسان را خالی از هوا و دلسوز جلوه می‌دهد.
2. به امر شما و با تشخیص و احساس وظیفه پیش از ورود شما به ایران و پس از تشریف‌فرمایی‌تان، خطیرترین مسئولیت‌ها را پذیرفتیم و با اتکا به اعتماد عمیقی که از جانب شما احساس می‌کردیم تا امروز با پشتکار و تصمیم خلل ناپذیر ادامه دادیم و هنوز هم به همان امر و تکلیف و اعتماد تکیه داریم.
3. پیش از پیروزی و بعد از آن و امروز معتقد بودیم و هستیم که نظام اسلامی در ایران بدون پشتوانه‌ای از تشکیلات مذهبی – سیاسی تضمین دوام ندارد و به همین جهت با مشورت با جنابعالی و جلب موافقت و گرفتن وعده حمایت غیرمستقیم از شما با همه گرفتاری‌ها از همان روزهای اول پیروزی، مسئولیت تأسیس «حزب جمهوری اسلامی» را به عهده گرفتیم و در ماه‌های اول موفقیت‌های چشم‌گیری به دست آوردیم.
4. دشمنان و مخالفان به عمق و عظمت اقدام پی‌ بردند و برای تضعیف حزب و رهبران حزب دست به کار شدند. غرب و شرق در خارج و راستی‌ها و چپی‌ها و بعضی از خودمانی‌ها در داخل عملاً در این خصوص هماهنگ گردیدند؛ کار را با ترور اشخاص و شخصیت‌ها شروع کردند و هنوز هم کشتن‌ها و پخش شایعات و رواج دادن اتهامات ادامه دارد.
5.تبلیغات گمراه کننده آنها موقعی کارگر شد که بعضی از نزدیکان و منتسبان به بیت جنابعالی با آنان همصدا شدند. گرچه تأییدات گاه و بیگاه شما و روابط رسمی ما با حضرت عالی از اثر این اقدامات می‌کاست و در مقابل سکوت ما به خاطر مراعات مصلحت انقلاب و نداشتن فرصت بررسی و دفاع هم از عوامل جرأت و پیشرفت آنان بوده و هست.
6. موفقیت «حزب جمهوری اسلامی» در انتخابات مجلس خبرگان و تدوین قانون اساسی که امید غیر مذهبی‌ها را به کلی از بین برد از عوامل تشدید مبارزات مخالفان ما است.
7. حذف «حزب جمهوری اسلامی» از جریانات انتخابات ریاست جمهوری که با مقدمات حساب شده‌ای پیش آمد مخالفان را جری و امیدوار کرد و تلاش‌ها را مضاعف کردند.
خیلی بعید است که انتشار نامه آقای میرزا علی آقا تهرانی که در آن ما را متهم به قدرت طلبی از طرق نامشروع و خیانت و به طور مبهم همکاری با آمریکا و امیرانتظام می‌کرد و در ظرف یک هفته در سراسر کشور، حتی در روستاها و خارج کشور پخش گردید بی‌ارتباط با جریانات قبل و بعد و همراه حذف حزب از انتخابات شد.
8. چند روزی که کسالت جنابعالی اعلام نشده بود نامه‌ها و تلگراف‌هایی از طرف افراد و گروه‌ها در جراید خطاب به شما منتشر شد که از شما تقاضا داشتند، نظرتان را نسبت به اظهارات آقای تهرانی بیان فرمایید و شما بی‌خبر از تقاضای مردم بودید و مردم بی‌اطلاع از بیماری شما و سکوت شما را دلیل بر رضایت می‌گرفتند و تبلیغ می‌کردند. و ما نه می‌توانستیم خبربیماری جنابعالی را به مردم بدهیم و نه روا می‌دانستیم که به طرف مقابل مثل ایشان حمله کنیم و حتی همان مختصر جوابمان به اندازه انکار تهمت بر روحمان سنگینی می کرد، زیرا دشمنان می خندیدند و تحریک می‌کردند و مردم خون دل می‌خوردند و مأیوس می‌شدند.
9.پخش شایعاتی حاکی از خشم امام نسبت به حزب جمهوری اسلامی و به ما در چنین شرایطی اوج گرفت و هیچ چیز نبود که بتواند کذب شایعات را ثابت کند و بلکه اظهارات برادر و نوه و داماد و افرادی دیگر از نزدیکان شما محیط را برای پذیرش شایعات آماده‌تر کرد.
10.در تمام مدت غیبت صغرای شما حتی یک خبر از رسانه‌های جمعی پخش نشد که نشان ارتباط و علاقه شما به ما باشد و حتی از ذکر نام ما پنج نفر در خبر آمدن شورای انقلاب به قم برای انتقال شما به تهران که مسئولیت آن را به عهده گرفته بودیم جلوگیری شد. و در مقابل به کرات اخبار و صحنه‌هایی حاکی از ارتباط رقبای حزب [جمهوری اسلامی] با شما پخش گردید. حتی در چنین شرایطی که مردم به خاطر بیماری شما سخت تأثیرپذیر بودند شایعه‌سازان ما را از عوامل کسالت شما معرفی می‌کردند و ما غیر از سکوت اقدامی نداشتیم.
11. " دستور جنابعالی در خصوص حمایت از رئیس جمهور منتخب که کاملاً بجا و لازم بود و ما خود بدان معتقد و پایبندیم مورد سوء استفاده در جهت پیشبرد اهداف خاصی قرار گرفت و می‌گیرد " و ما در شرایطی نبوده و نیستیم که بتوانیم جلو سوء استفاده را بگیریم، " زیرا هرگونه اظهار و عمل مستقلی برای جلوگیری از انحراف به عنوان کارشکنی و تخلف از دستور امام و قدرت طلبی معرفی می‌‍شود" و " متأسفانه این خطر به طور جدی وجود دارد که انتخابات مجلس شورای ملی تحت تأثیر همین جو ناسالم منجر به انتخاب شدن افرادی که تسلیم رئیس جمهورند بشود و از داشتن مجلسی مستقل و حافظ اسلام در مقابل انحراف احتمالی مجریان محروم گردیم. "
12. طرح «کنگره وحدت» برای انتخابات که تبلیغات یکجانبه آن را مصداقی برای اجرای دستور امام در مورد همکاری با رئیس جمهور ادعا میکند، و حمایت بی‌پرده و صریح برادر و بعضی منسوبان بیت شما از آن، این ادعا را تقویت می‌نماید، وسیله‌ای برای به مجلس رفتن افرادی خواهد شد که به عاقبت آن خوشبین نمی‌توان بود و مخصوصاً با توجه به این که رئیس جمهور بارها گفته‌ است که اگر مجلس با من هماهنگ نباشد ایران منفجر خواهد شد و یا من کنار می‌روم، که می‌خواهند مجلس تابع ایشان باشد و نه ایشان تابع مجلس.
13. در شرایطی این چنین که هرگونه تلاش ما برای جلوگیری از انحراف در محتوای اسلامی انقلاب اتهام قدرت طلبی به همراه دارد (چیزی که با همه وجود از آن تنفر داریم) چگونه می‌توان انتظار داشت که ما در جهت حفظ راه انقلاب نقش خودمان را ایفا نماییم.
14. از این که تحت تأثیر عوامل خارج از اراده و خواست خود مسئولیت کمتری به عهده داشته باشیم ممکن است ناخرسند نباشیم، ولی از این که انقلاب اسلامی به این آسانی و سادگی برخی از وسایل (هر چند ناچیز) تضمین محتوای اسلامی خود را از دست بدهد نمی توانیم نگران و ناراحت نشویم.
15. ای کاش افرادی که اثر قابل توجه در برانگیختن این جریانات داشته و دارند بتوانند مسئولیت عظیمی را که تا به امروز بر دوش ما بوده به عهده بگیرند و یا لااقل ما مطمئن شویم که خود جنابعالی به صلاحیت آنان ایمان دارید و به عواقب آن خوشبین هستند که تشخیص و درک شما که صحت آن را آزموده‌ایم می تواند برای ما مایه آرامش باشد.
16. خلاصه: علائم تکرار تاریخ مشروطه به چشم می‌خورد. متجددهای شرق زده و غرب زده علی‌رغم تضادهای خودشان با هم در بیرون راندن اسلام از انقلاب همدست شده‌اند. (نمونه جلسه‌ای که از مذهبی های چپ‌گرا و محافظه‌کاران غرب‌گرا یا ملی‌گرا برای همکاری در مقابله با حزب جمهوری اسلامی در انتخابات اخیر تشکیل شده بود.)
احتمال این که روال موجود مانع تشکیل مجلس شورای اسلامی احتمالی گردد که جنابعالی بدان دل بسته‌اید و امیدوارید بتواند نارسایی‌ها و کمبودهای رئیس جمهور را جبران کند قابل توجه و تکلیف‌آور است.
ما به امید این که رهبری‌های پیامبرگونه آن امام عزیز و عظیم بتواند نگرانی‌های ما را از آینده مرتفع کند، در این موقع –که اگر خیلی سرنوشت‌ساز نبود مزاحمتان نمی‌شدیم- بخشی از گفتنی‌ها را به عرضتان رساندیم و بقیه را به زمانی موکول می کنیم که جنابعالی آماده شنیدن باشید.
والسلام‌علیکم و رحمة‌الله و برکاته محمد حسینی بهشتی، عبدالکریم‌موسوی(اردبیلی)، سید علی خامنه‌ای، محمدجواد باهنر، اکبر هاشمی
28/11/1358